سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسه درخیال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نشست ادبی ا ین هفته

سلام ببخشید که دیر به دیر گزارش نشست را مینویسم!

روز پنج شنبه تاریخ:20/10/86

نشست ادبی با حضور:

خانمها:نجیمه فاضلی، سمیه قادر پور،شبنم خادم،فائزه خادم،سمانه ایزدی،فرزانه ابراهیمی

آقایان:دلاور ایزدی،کمال الدین قلی پور،نظام الدین مقدسی

برگزار شد

شعرهایی در این نشست خوانده شد از:آقای دلاور ایزدی و کمال الدین قلی پوروخانم شبنم خادم سمیه قادر پور و فرزانه ابراهیمی

که چند شعر را در زیر می اورم بچه های نشست نظرات خودشان را دادند شما هم نظر بدهید

..................................................................................................................................................................................

شعری از خانم شبنم خادم

 

وحشت همانند عنکبوتی بر دیوار ذهنم تار می بندد

جغدهای پیر مدام در گوشم نغمه ی خموشی سر می دهند

این چیست که با تلنگری کوچک ذهن مرا به تاریکی بر می گرداند

تمام رخ من،نیم رخ می شود ودیگر رو شنایی را نمی بینم

آه مجروح و مضرور از اینگونه بودن

،گونه ای که نه شادی تحملت خواهد کرد نه زندگی

........................................................

شعری از خانم قادر پور

 

من آن اتاقی هستم که پنجره اش

هیچگاه دست کودکی را نفشرده

واز تعفن درونم

هیچ موشی

برای تشریح اجساد پوسیده ام نمی اید

اتاقی ایستاده در انتظار

اتاقی نشسته در گرد و غبار فراموش شده خاطرات زمین

هرگز ،باد رسوا

کسالت پرده های آویخته از چشمانم را

مغشوش هوسهای بی اصالتش نمی کند

من جنین نارس دستهای مسلول بنایی هستم

در شبی آمیخته با هجوم عشقی ناروا

تنها خاطره منجمد آجرهایم

عبور گامهای بی تفاوت نگاه تو

وشکافی در دیوارهایم

من یک اتاق تنها هستم

من تنها یک دشکاف هستم!

....................................................................

شعری از آقای کمال الدین قلی پور

 

آنگاه که مرگ بر سینه ام بوسه می زد

من تنهاترین بدبختی بودم که بدبختها به حالم غبطه می خوردند

اما انگار مرگ هم توان نفوذ به سینه چرکینم را نداشت

انگار خونی نداشتم که عزرائیل بمکد

روحی نداشتم که از تنم بیرون بکشد

انگار هیجده سال بود مرده ، زنده بودم

اما حالا هیجده سال بعد از مردنم

عینکی های لباس سفید می گویند:

ده سال دیگر مرده زنده خواهد بود

اما من از همین حالا از ده سال پیش تر

اندام ضعیفم را زیر تیغ جراحی می بینم

وگوش هایم  صدای بوقی بدون انقطاع می شنوند

................................................................

آقای ایزدی هم ترا نه ای سروده بودند که حتما بعد خواهم نوشت و شعر خودم هم که قابل نوشتن نبود!

جلسه ساعت 18 به پایان رسد

همگی موفق باشید!

 

 


شعری از خودم

(پروین)

بالا میروم از آسمان

وخوشه هایی می چینم از آن

                                  پروین

پروین

دلم برای خوشه های گیسوانت  

که طناب دار مرا بافته اند

                             تنگ

و تو که خیال میکنی

آسمان نگاهت به من

 

نه به همه جز من تعلق دارد!

 

بالا میروم

بالاتر از آسمان نگاهت

مصلوبم میکند

تا آسمان

از آبی چشمانت بیا موزد

پروین ترین خوشه ی آسمان

زمینی گیسوان طلایی توست

هر چند با آن

طناب دار مرا بافته ای!

 


داستانی کوتاه از مهر زاد مقدس

روز پنج شنبه در تاریخ 13/12/86 نشست ادبی داشتیم  و آقای مهرزاد مقدس در مورد داستان کوتاه صحبت کردند قرار شد که متن صحبتهایشان را بفرستند که بگذاریم روی وب که این کار را نکردند پس داستانی که برایمان فرستادند را می گذاریم !

.........................................................................................................................................

مزه

مرد پیر از کوه پایین آمد . و به سمت باجه تلفن رفت . گوشی را برداشت و شماره ای گرفت . زنی از پشت گوشی گفت شماره مورد نظر شما در شبکه موجود نمی باشد . مرد پیر گوشی را گذاشت . مردد تلفن را مجدد برداشت . شماره ای متفاوت گرفت . باز همان زن باز همان حرف . مرد کله اش را به کابین کوبید . یک بار ، دو بار ، سه بار . بعد دست برداشت . رفت به سمت جاده . سنگ بزرگی برداشت و انداختش وسط راه . و رفت کناری کمین کرد . یک ساعت ، دو ساعت ، سه ساعت . و چون ماشینی از جاده عبور نکرد رفت و سنگ را برداشت و در جای همیشگی اش قرار داد. نگاهی به اطراف کرد . روباه پدر سوخته نبود . بعد از آخرین سنگی که به سرش کوبیده بود روباه دیگر تکانی نداشت که بخورد . پس برای این قسمت تفی حواله سنگی کرد که مثلا جای روباه بود . کار دیگری آیا مانده است ؟ این را بلند از خودش پرسید . از جیبش کاغذ را در آورد و مدادی از پس گوشش برخواست . و برای سی و شش هزار و پانصدمین بار لیست را چک کرد . تلفن را زدیم با خودش گفت مرد . سنگ را هم میان جاده گذاشتیم و روباه هم که دیگر نیست . ها نزدیک بود یادم برود باید بروم روی درخت انجیر و از هر چی لانه گنجشک هست را با کناری اش عوض کنم . ولی این فصل سال که دیگر گنجشکی نیست اینجا ؟ امشب باید جایگزینی برای این مرحله پیدا کنم اگر نه تفریحمان به هم می خورد . البته نیک می دانست که مثل تمام سی و شش هزار و پانصد بار قبل امشب این کار را نخواهد کرد . باز لیستش را بیرون آورد و چک کرد ها گنج . دیگر نمی شود به این فکر اعتماد کرد خوب است این چک لیست را نوشتم نه ؟ و دوید به سمتی که سنگ نشانه گنج آنجا بود . زیر سنگ را کاوید گنج پیدایش شد وسوسه شد که گنج را با خودش ببرد اما خوب که فکر کرد پس فردا چی ؟  گنج فردا از کجا بیاید ؟ پس گنج را سر جایش نهاد و خاک را رویش ریخت . بلند شد و ساعتش را نگاه کرد . رکوردش سه ثانیه بهتر از دیروز بود .  حالا دیگر تفریحش تکمیل تکمیل شده بود . به سمت کوه رفت . و همینطور که بالا می رفت فکر کرد بهتر نبود باجه تلفن و جاده همان بالای کوه بودند ؟ بعد اما اضافه کرد نه آنجور دیگر مزه نداشت که .

مهرزاد سر از روی کاغذ برداشت و با خود فکر کرد آیا نگاه را می شود با این قانع کرد که جزییات آنچنان هم مهم نیست ؟ بعد یادش آمد که بعله پگاه درست است نه نگاه . و زیر لب گفت دیگر به این حافظه نمی شود اعتماد کرد


نست ادبی این هفته

 

نشست ادبی


موضوع: خوانش شعر توسط حاظران و بحث در مورد ساختار شعری انان

تاریخ برگزار نشست:6/10/86

اعضاء شرکت کننده:


آقایان:نظام الدین مقدسی،دلاور ایزدی،سعید ایزدی


خانمها:فرزانه ابراهیمی،سمیه قادر پور،نجیمه فاضلی،سمانه ایزدی،فرزانه جمالی


ساعت شروع:4

جلسه با خواندن شعر توسط خانمها قادر پور و فرزانه ابراهیمی و آقای دلاور ایزدی شروع شد !


بعد یکی یکی اعضا در مورد حس آمیزی ،استعاره ،تشبیه ،تصویر در شعرها نظرهای خود را دادند

سوالی که از اعضاء پرسیده شد:

به نظر شما شعر چیست؟وچرا شعر میگویید؟

جواب اعضاء:

دلاور ایزدی:به نظر من شعر تخلیه ذهنی است !شعر میگویم که تخلیه شوم؟!

سمیه قادر پور:نوشته ادبی که میتواند سبک خاصی داشته باشد !بیان احساسات شاعر!

شعر میگویم چون دلم میخواهد!

فرزانه ابراهیمی:شعر یعنی انفجار احساسات شاعر!شعر میگویم که زخمهام تازه بمانند که دوباره شعر بگویم! یک شاعر باید تمام لحظاتش شاعرانه باشد !

صحبتهای دیگر اعضاء:

دلاور ایزدی :شاعران تنها انسانهایی هستند که با یک کاسه ماست دریاها را به دوغ تبدیل میکنند(مرحوم حسین پناهی)

نظام الدین مقدسی:کلی گویی در شعر جدید جایی ندارد! شاعر باید اگزیستین باشد!

فرزانه جمالی:شعر امتداد خیال است(جبران خلیل جبران)

آقای مقدسی در مورد شعر آقای دلاور ایزدی که به صورت ترانه سروده شده بود:

در ترانه باید از ساده ترین کلمه ها استفاده شود باید آهنگین باشد معنی داشته باشد!

فرزانه ابراهیمی: با کارهایی که از آقای ایزدی سراغ داریم بهتر است به کارهای جدی بپر دازند و سرودن ترانه را همین طور که خودشان گفتند بگذارند برای تخلیه شدن!

در مورد شعر خانم قادر پور :

آقای مقدسی :شعر کاملی است فقط در آخر خواننده به دلیل اول شعر که ناامدی است انتظار ندارد با کلمه کلی مثل خدا همه چیز تمام شود در شعر امروز کلی گویی جایی ندارد!

فرزانه ابراهیمی: قسمت دوم کار قسمت اول را به تنهایی انجام میدهد شاعر بهتر است از زیاده گویی بپرهیزد!

در مورد شعر خانم ابراهیمی:

خانم قادر پور: ارتباط برقرار کردن با شعر شان در وحله اول سخت است

خانم فاضلی: شعر خانم ابراهیمی را ساده نمی دانم فکر میکنم باید چند بار بخوانیم تابفهمیم!

آقای مقدسی  این شعر خانم ابراهیمی بازی باکلمات است !

فرزانه ابراهیمی: به گمانم هیچ پیشرفتی نداشته ام دارم درجا میزنم واین خیلی بد است

در این شعر میخواستم علاوه بر بازی با کلمات تصویر و استعاره را هم کار کنم که موفق نشده ام!

 

همگی موفق باشید!

 

ساعت اتمام نشست:18


 


یک نامه از فروغ

این نامه ای از فروغ فرخزاد به پدرش است . با این نامه با روحیات این بزرگترین شاعر زن ایران آشنا می شویم .

پاپا جانم.‌‌ خیلی وقت است که برای شما نامه ننوشته‌ام. یعنی نوشته‌ام و نفرستاده‌ام. الان روی میز دو تا پاکت هست که روی هر دو آدرس شما را نوشته‌ام، اما همیشه فکر کرده‌ام که باید نامه‌ها را عوض کنم و همین?طور روی میزم مانده. نمی?دانم برای شما چه می?توانم بنویسم. حالم خوب است. مثل همیشه آدم هرقدر درویش?تر بشود در زندگی راحت‌تر است. حالا من خودم را عادت داده‌ام که از زندگی توقع زیادی نداشته باشم. همیشه می‌گویم همین?طور که هست بازخوب است. خیلی‌ها هستند که به قدر من هم خوش?بخت نیستند و به ‌این ترتیب کمتر فکر می‌کنم و بیش‌تر زندگی می‌کنم. حال امیر هم بد نیست، ما اغلب روزها همدیگر را می‌بینم و مثل همیشه صحبت ما در اطراف تهران، بچه‌ها، مامان و پاپا دور می‌زند و این تنها موضوعی است که ما می?توانیم روزهای بی‌شماری راجع به‌ آن صحبت کنیم و هیچ?وقت خسته نشویم. ما وقتی با هم هستیم هر دو می‌فهمیم که چه‌قدر این مامان وبابا واین بچه‌ها را دوست داریم و چه‌قدر دلمان می?خواهد که آن?ها همیشه در زندگی ما وجود داشته باشند و محبت آن‌ها را حس کنیم. من خیال داشتم اول تابستان به ایران برگردم. اما امیر موافق نیست و عقیده دارد که من همین‌جا پیش او بمانم و با او به ایران برگردم. هنوز فکرهایم را نکرده‌‌ام. دلم برای کامی تنگ شده، اما از طرف دیگر فکر می‌کنم که هنوز روحیه‌ام خوب نیست. هنوز قوی و عادی نیستم اگر به آن جا برگردم باز آن زندگی جهنمی شروع می‌شود و من می‌ترسم که نتوانم بعضی چیزها را تحمل کنم. از وضع کار و تحصیل من سؤال کرده‌ بودید. شما می?دانید که من در زندگی هدفم چیست. شاید کمی احمقانه باشد، اما من فقط در این?جا است که احساس رضایت و خوش‌بختی می‌کنم. من می‌خواهم شاعر بزرگی بشوم وشعر را دوست دارم. هیچ‌‌وقت غیر از این کاری نداشته‌ام، یعنی از وقتی خودم را شناختم حس کردم که شعر را دوست دارم. من هر کاری می کنم برای وسعت دادن دامن? فهم و شعور خودم می کنم. من هرگز برای گرفتن دیپلم یا لیسانس درس نمی‌خوانم، بلکه منظورم این ‌است که با وسعت دادن دامن? معلوماتم بتوانم کار مورد علاق? خودم را که شعر است دنبال کنم و موفق بشوم. من در ظرف هفت ماه که در ایتالیا بودم زبان ایتالیایی را خوب یاد گرفتم. من دوتا کتاب شعر از زبان ایتالیایی ترجمه کردم وحالا هم به کمک امیر مشغول ترجم? یک کتاب آلمانی هستم. یکی هم ترجمه کردم و برای چاپ به تهران فرستاده‌ام که البته برایم درآمدی هم دارد. من در ظرف این ده ماهی که در اروپا بوده‌ام یک کتاب شعر هم نوشته‌ام که خیال دارم چاپ کنم. شعر خدای من است، یعنی من تا این حد شعر را دوست دارم. شب وروز من با این فکر می گذرد که شعر تازه‌ای، شعر زیبایی بگویم که هیچ?کس تا به حال نگفته باشد. آن روز که با خودم تنها نباشم و به شعر فکر نکنم برایم جزة روزهای بی معنی و باطل شمرده می شود. شاید شعر نتواند ظاهراً مرا خوشبخت کند اما من خوشبختی را برای خودم به طرز دیگری معنی می‌کنم. خوش‌بختی برای من. . . لباس خوب، زندگی خوب یا غذای خوب نیست، من وقتی خوشبخت هستم که روحم راضی است و شعر روح مرا راضی می‌کند، در حالی که اگر هم? این چیزهای زیبایی را که مردم دیگر به خاطرش حرص می‌زنند به من بدهند وقدرت شعر گفتن را از من بگیرند من خودم را خواهم کشت. شما از من یکی بگذرید، شما بگذارید من از نظردیگران بد‌بخت و سرگردان باشم اما من هرگز از زندگی گله نخواهم کرد. به خدا و به مرگ بچه‌ام من شما را زیاد دوست دارم. فکر کردن به شما چشم‌های مرا ‌پر از اشک می‌کند. من گاهی اوقات فکر می‌کردم و فکر کرده‌ام که چرا خدا مرا این?طور آفرید و این شیطان را به اسم شعر در وجود من زنده کرد تا من نتوانم رضایت و محبت شما را جلب کنم، اما تقصیر من نیست. من قدرت قبول وتحمل یک زندگی عادی نظیرزندگی میلیون‌ها مردم دیگر را در خود نمی‌بینم. من خیال ازدواج ندارم. من دلم می‌خواهد در زندگیم فرقی کنم و در اجتماعم زن برجسته‌ای باشم و گمان نمی‌کنم شما حرف‌های مرا نتوانید قبول کنید. برای من نامه بنویسید چون من نامه‌های شما را دوست دارم. من دلم می‌خواهد برای شما یک چیز خوب بخرم و بفرستم اما نمی‌دانم شما چه چیزی دوست دارید. من یک کمی پول دارم که می‌خواهم با آن برای اولین مرتبه یک هدی? کوچولویی به بابای خوبم بدهم، اما شما باید برای من بنویسید که چه چیز دوست دارید. شما رامی بوسم.


 


نشست اد بی

نشست ادبی

موضوع: خوانش داستان  توسط  دوستان و بحث در مورد  داستانهای انان

 

تاریخ برگزاری :29/9/ 86

 

اعضاء شرکت کننده:

آقایان:نظام الدین مقدسی،مهرزاد مقدس،کمال الدین قلی پور،دلاور ایزدی

خانمها:فرزانه ابراهیمی،فائزه خادم،سمانه ایزدی (دنیا)،فرزانه جمالی،فریبا شهریاری

ساعت شروع:4

 

جلسه با خواندن داستان توسط خانم ایزدی واقایان مقدسی ،مقدس وهمچنین داستان ماهی قرمز باروسری مشکی اقای محمد قادرپور شروع شد:

تنوع اثر آقای مقدسی،ماهی قرمز با روسری مشکی اثر آقای قادر پور،عصر جدید اثر آقای مقدس،چهار راه اثر سمانه ایزدی

 

بعد یکی یکی اعضا در مورد داستانها نظرهای خود را دادند

صحبتهای اعضاء:

در داستان اقای قادر پور بهتر بود که اسم داستان حذف شود(خانم شهریاری)،

داستان آقای قادر پور تمام خصوصیات یک داستان منی مال را دارا می باشد(سمانه ایزدی)

آیا منظور آقای قادرپور به جهت ساز مخالف یعنی رفتن یه جشنی که در آنجا برگذار بود و فراموشی غمها؟(مهرزاد مقدس )

اسم داستان آقای قادر پور  داستان را لو میدهد(آقای مقدسی)

نویسنده خدای اثر خویش است!(فریبا شهریاری)

داستان آقای قادر پور یک داستان بلند ویک تراژدی عاشقانه بود که در یک داستان منی مال به خوبی جاگرفته بود(فرزا نه ابراهیمی)

داستان خانم ایزدی یک خلاصه نویسی و خود سانسوری بود(آقای مقدسی)

بحث درمورد فلسفه هیچ انگاری نیچه(آقای مقدسی)

فروید:شعر از پس زمینه آدم می اید (فریبا شهریاری)

شعر جزء لاینفک فلسفه است(کمال الدین قلی پور)

 

ساعت اتمام نشست:18