شعر
«خاورمیانه»
شب به لنگری در چشمانم آویزان است
و شهر به لنگری دیگر،در چشمانم
خاور میانه ام
و از خون زنان و کودکانم
سیراب!
تو می خواستی
در اهرام ثلاثه ، به خاکم بسپاری
من در میدان لوءلوء
برایت آواز می خوانم
معصوم می شوم و به زیارت خونین چشمانت
دخیل می بندم
فرقی نمی کند
تو می خواهی
شب برای همیشه
به لنگری در چشمانم
آویزان بماند!