سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسه درخیال

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعری از خودم

(آخرین صخره)

 

بانوی هزار ساله ی من خفته است

و من بوی شیر را

         از پستان های ناشکیب روز شنیده ام!

نفس میکشم هفت خط روزگار را

هزار دخمه ی تو در تو

از پس آخرین طلوع

                      در من رسته است!

صبور صبور

پیچش دست های تو

در انبوه سیاه آبشار زندگی

که بر فرق من افتاده است!

قامت راست کن

اینک من ایستاده ام

بر آخرین صخره

تا نظاره کنم

               طلوع تو را!