با يه داستان به روزم ...
منتظر همه دوستان هستم
درود بر تو باد و تازگي . اين نامه درست مثل نامه ي كافكا به پدرش آدم را تسلي مي بخشد . كافكا به پدرش نوشته بود بهتر است دست از سر من برداري من اهل تجارت نيستم من مي خواهم و بايد نويسنده باشم و تمام . البته آن نامه سي صفحه است و در كتاب زندگي و افكار كافكا خواندمش .
يك بار خوانش شده بود جايي در كذشته ي نزديكي....تازه كي دوباره اي داشت....فروغ كمتر برام كهنه ميشه.....
حالا من خودم را عادت دادهام که از زندگي توقع زيادي نداشته باشم. هميشه ميگويم همين?طور که هست بازخوب است. خيليها هستند که به قدر من هم خوش?بخت نيستند و به اين ترتيب کمتر فکر ميکنم و بيشتر زندگي ميکنم. حال من هم خوب است....
((شعر خداي من است )). اين جمله ي فروغ نشان مي دهد كه او چگونه به شعر فكر مي كرده است . دوستان عزيز بياييد ما هم به شعر اين نگاه و اين ديدگاه را داشته باشيم . بياييد شعر و ادبيات را به عنوان تفريح و سرگرمي دوست نداشته باشيم . بياييد شعر را به خاطر اين دوست داشته باشيم كه هدف ما شده است . مقصد ما شده است . وقتي اين نامه را خواندم از خودم خجالت كشيدم كه خود را شاعر مي ناميده ام . كجاست ذهن زيباي فروغ فرخزاد در من ؟ كجاست اين تفكر بي نظير در من ؟