درود . انصافا بايست حرفهايت را بپذيرم . درست مثل داستانهايت كه مي پذيرمشان دربست . بايد خود را جمع و جور كنم . ناسلامتي اين من بوده ام كه به اين و آن مي گفته ام اين كتاب را بخوان آن را نخوان . ولي خودم اينطور فكر مي كنم كه همگي دوستان از اول روي پاي خودشان ايستادند و خواندند و نوشتند . من هم شايد ناخود آگاه كاري كارستاني كرده ام . ولي مي پذيرم كه امروزها هذيان زياد مي گويم . منصور حلاج هم گفت انالحق . بايزيد بسطامي گفت انالحق كم است . من بيشتر از حقم . حالا در اين زمانه كه ديگر حق و حقيقتي نمانده من هم يكهو دلم خواست و چيزكي چون انالحق گفتم . با اين آگاهي كه اين خود يك هذيان است و اعدام و سوختني در كار نيست . تازه صلاح الدين ايوبي هم نيست كه پاي برگه ي اعدامم را امضا كند .
پس ببخش دوست عزيز . خودم را اصلاح مي كنم نيك .
مي دانم كه اشتباهات زيادي يكهو از من سر زده
خيلي از من شاكي هستند .و من از خودم .
لطف كنيد راهنمايي كنيد كه مثلا اين من چه كنم كه آن من شوم . ؟
از تو سپاسگذارم .