درود . خانم ابراهيمي داستان خودش را نخواند يعني وقت خودش را به بقيه داد . يادمان باشد كه در جلسه ي داستان بعدي اولين داستان كه خوانده مي شود داستان پگاه است . اين داستان يكي از بهترين داستانهاي ايشان است .
----------------------------------------------------------------------
من هم از اينكه به نامه ي فروغ توجه كرديد ممنونم . اي كاش دوستان بيشتر سر بزنند و بيشتر بنويسند .
سايت تخصصي ارسال پيام کوتاه به صورت رايگان
دريافت عضويت رايگان
خريد SMS كارت
ليست خدمات
ليست نمايندگان
تعرفه خريد sms
تعرفه خريد شماره اختصاصي
(شرکت پارميس اس ام اس فارس)
سلام.همگي ممنون كه سر ميزنيد .
محمد راجع به داستان تو كه خيلي صحبت شد حد اقل جواب مهرزاد را مي دادي!
اقاي مقدسي از نامه ي فروغ ممنون !
از تشويقهاي خيرالله هم ممنون!
موفق باشيد!
سلام....
سر فرصت جوابمو ميدم .فعلا تا بعد .
وقت (نيم ساعت ) تموم شد .
اين نامه اي از فروغ فرخزاد به پدرش است . با اين نامه با روحيات اين بزرگترين شاعر زن ايران آشنا مي شويم .
پاپا جانم. خيلي وقت است که براي شما نامه ننوشتهام. يعني نوشتهام و نفرستادهام. الان روي ميز دو تا پاکت هست که روي هر دو آدرس شما را نوشتهام، اما هميشه فکر کردهام که بايد نامهها را عوض کنم و همين?طور روي ميزم مانده. نمي?دانم براي شما چه مي?توانم بنويسم. حالم خوب است. مثل هميشه آدم هرقدر درويش?تر بشود در زندگي راحتتر است. حالا من خودم را عادت دادهام که از زندگي توقع زيادي نداشته باشم. هميشه ميگويم همين?طور که هست بازخوب است. خيليها هستند که به قدر من هم خوش?بخت نيستند و به اين ترتيب کمتر فکر ميکنم و بيشتر زندگي ميکنم. حال امير هم بد نيست، ما اغلب روزها همديگر را ميبينم و مثل هميشه صحبت ما در اطراف تهران، بچهها، مامان و پاپا دور ميزند و اين تنها موضوعي است که ما مي?توانيم روزهاي بيشماري راجع به آن صحبت کنيم و هيچ?وقت خسته نشويم. ما وقتي با هم هستيم هر دو ميفهميم که چهقدر اين مامان وبابا واين بچهها را دوست داريم و چهقدر دلمان مي?خواهد که آن?ها هميشه در زندگي ما وجود داشته باشند و محبت آنها را حس کنيم. من خيال داشتم اول تابستان به ايران برگردم. اما امير موافق نيست و عقيده دارد که من همينجا پيش او بمانم و با او به ايران برگردم. هنوز فکرهايم را نکردهام. دلم براي کامي تنگ شده، اما از طرف ديگر فکر ميکنم که هنوز روحيهام خوب نيست. هنوز قوي و عادي نيستم اگر به آن جا برگردم باز آن زندگي جهنمي شروع ميشود و من ميترسم که نتوانم بعضي چيزها را تحمل کنم. از وضع کار و تحصيل من سؤال کرده بوديد. شما مي?دانيد که من در زندگي هدفم چيست. شايد کمي احمقانه باشد، اما من فقط در اين?جا است که احساس رضايت و خوشبختي ميکنم. من ميخواهم شاعر بزرگي بشوم وشعر را دوست دارم. هيچوقت غير از اين کاري نداشتهام، يعني از وقتي خودم را شناختم حس کردم که شعر را دوست دارم. من هر کاري مي کنم براي وسعت دادن دامن? فهم و شعور خودم مي کنم. من هرگز براي گرفتن ديپلم يا ليسانس درس نميخوانم، بلکه منظورم اين است که با وسعت دادن دامن? معلوماتم بتوانم کار مورد علاق? خودم را که شعر است دنبال کنم و موفق بشوم. من در ظرف هفت ماه که در ايتاليا بودم زبان ايتاليايي را خوب ياد گرفتم. من دوتا کتاب شعر از زبان ايتاليايي ترجمه کردم وحالا هم به کمک امير مشغول ترجم? يک کتاب آلماني هستم. يکي هم ترجمه کردم و براي چاپ به تهران فرستادهام که البته برايم درآمدي هم دارد. من در ظرف اين ده ماهي که در اروپا بودهام يک کتاب شعر هم نوشتهام که خيال دارم چاپ کنم. شعر خداي من است، يعني من تا اين حد شعر را دوست دارم. شب وروز من با اين فکر مي گذرد که شعر تازهاي، شعر زيبايي بگويم که هيچ?کس تا به حال نگفته باشد. آن روز که با خودم تنها نباشم و به شعر فکر نکنم برايم جزة روزهاي بي معني و باطل شمرده مي شود. شايد شعر نتواند ظاهراً مرا خوشبخت کند اما من خوشبختي را براي خودم به طرز ديگري معني ميکنم. خوشبختي براي من. . . لباس خوب، زندگي خوب يا غذاي خوب نيست، من وقتي خوشبخت هستم که روحم راضي است و شعر روح مرا راضي ميکند، در حالي که اگر هم? اين چيزهاي زيبايي را که مردم ديگر به خاطرش حرص ميزنند به من بدهند وقدرت شعر گفتن را از من بگيرند من خودم را خواهم کشت. شما از من يکي بگذريد، شما بگذاريد من از نظرديگران بدبخت و سرگردان باشم اما من هرگز از زندگي گله نخواهم کرد. به خدا و به مرگ بچهام من شما را زياد دوست دارم. فکر کردن به شما چشمهاي مرا پر از اشک ميکند. من گاهي اوقات فکر ميکردم و فکر کردهام که چرا خدا مرا اين?طور آفريد و اين شيطان را به اسم شعر در وجود من زنده کرد تا من نتوانم رضايت و محبت شما را جلب کنم، اما تقصير من نيست. من قدرت قبول وتحمل يک زندگي عادي نظيرزندگي ميليونها مردم ديگر را در خود نميبينم. من خيال ازدواج ندارم. من دلم ميخواهد در زندگيم فرقي کنم و در اجتماعم زن برجستهاي باشم و گمان نميکنم شما حرفهاي مرا نتوانيد قبول کنيد. براي من نامه بنويسيد چون من نامههاي شما را دوست دارم. من دلم ميخواهد براي شما يک چيز خوب بخرم و بفرستم اما نميدانم شما چه چيزي دوست داريد. من يک کمي پول دارم که ميخواهم با آن براي اولين مرتبه يک هدي? کوچولويي به باباي خوبم بدهم، اما شما بايد براي من بنويسيد که چه چيز دوست داريد. شما رامي بوسم.
درود . من در نشست ادبي از نيست انگاري نيچه گفتم و شما يك سئوال كرديد كه در آنجا مجال پاسخ نبود . پرسيديد آيا هنوز هم با اين مسئله درگيرم ؟ منظورتان نيست انگاري يا پوچي بود .و منظورتان اين بود كه بعد از 15 سال نوشتن داستان تنوع باز هم ذهنتان مشغول است ؟
بايد بگويم البته . وبايد اينطور باشد . ذهن انسان تنها در حالت اغما است كه با موضوعاتي بنياني چون نيهيليسم و موضوعات ديگر فلسفي درگير نيست . اگر اهل فكر باشم چه حالا چه سالها بعد بايد اين تعارضها و دعواهاي فكري ابتدا در وجود خودم اتفاق بيفتد و بعد منجر شود به شعر داستان و يا هر گفته اي هر فكري .
اگر مي بيني كه مردم عامي ذهنشان درگير نيست بدان كه آنها فكرشان را تعطيل كرده اند يعني تصميم گرفته اند تنها با محيط و احساسهايي كه بر ؟آنان وارد مي شود زندگي كنند نه با فكرشان
عصر حاضر عصر نسبيت و عدم قطعيت هر گونه حقيقتي است كه حقيقت انگاشته شود . وجود هنري مديون اين تضادهاي فكري است كه آن را با احساس آرايش مي دهيم تا شدت گزندگيش كمتر باشد .
سئوال ديگرتان در مورد محوريت وجود انسان بود . و گفتيد خداوند چيزهاي ديگري را هم آفريده . من مجال ندادم يا وقت كم جلسه نمي دانم . ولي متوجه سئوالت نشدم . وگرنه بحث مبسوط است . اميدوارم در جلسات ديگر شركت كنيد .
درود . انصافا بايست حرفهايت را بپذيرم . درست مثل داستانهايت كه مي پذيرمشان دربست . بايد خود را جمع و جور كنم . ناسلامتي اين من بوده ام كه به اين و آن مي گفته ام اين كتاب را بخوان آن را نخوان . ولي خودم اينطور فكر مي كنم كه همگي دوستان از اول روي پاي خودشان ايستادند و خواندند و نوشتند . من هم شايد ناخود آگاه كاري كارستاني كرده ام . ولي مي پذيرم كه امروزها هذيان زياد مي گويم . منصور حلاج هم گفت انالحق . بايزيد بسطامي گفت انالحق كم است . من بيشتر از حقم . حالا در اين زمانه كه ديگر حق و حقيقتي نمانده من هم يكهو دلم خواست و چيزكي چون انالحق گفتم . با اين آگاهي كه اين خود يك هذيان است و اعدام و سوختني در كار نيست . تازه صلاح الدين ايوبي هم نيست كه پاي برگه ي اعدامم را امضا كند .
پس ببخش دوست عزيز . خودم را اصلاح مي كنم نيك .
مي دانم كه اشتباهات زيادي يكهو از من سر زده
خيلي از من شاكي هستند .و من از خودم .
لطف كنيد راهنمايي كنيد كه مثلا اين من چه كنم كه آن من شوم . ؟
از تو سپاسگذارم .
چه فرقي مي كند
كه در شهر بزرگي زندگي كني
يا در شهري كوچك
زندگي راستين در درون ماست .
جبران خليل جبران . يادداشتها . 27 مه 1923