• وبلاگ : پرسه درخيال
  • يادداشت : شعر
  • نظرات : 5 خصوصي ، 69 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    با دو پست نسل من و خداوند آپم
    دوست دارم نظر شما بزرگوار رو در مورد نوشته و شعرم بدونم
    منتظر حضورتون هستم[گل]

    چه شبي بود و چه فرخنده شبي
    آن شب دور که چون خواب خوش از ديده پريد
    کودک قلب من اين قصه ي شاد
    از لبان تو شنيد :
    ”زندگي رويا نيست
    زندگي زيبايي ست
    مي توان
    بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي
    مي توان در دل اين مزرعه ي خشک و تهي بذري ريخت
    مي توان
    از ميان فاصله ها را برداشت
    دل من با دل تو
    هر دو بيزار از اين فاصله هاست “
    قصه ي شيريني ست
    کودک چشم من از قصه ي تو مي خوابد
    قصه ي نغز تو از غصه تهي ست
    باز هم قصه بگو
    تا به آرامش دل
    سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
    گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تو اند
    رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت
    سوکواران تو اند
    در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
    رفته اي اينک ، اما ايا
    باز برمي گردي ؟
    چه تمناي محالي دارم
    خنده ام مي گيرد