از خيالتان خلوتگاهي در بيابان بسازيد . پيش از آنكه خانه اي در ميان ديوارهاي شهر بنا كنيد
جبران خليل . عارفانه ها .
آنها ديوانه ام مي پندارند زيرا نمي خواهم روزهايم را به طلا بفروشم .
( جبران خليل جبران ) عارفانه ها
سلام....
دارم رو چند تا داستان تازه فكر ميكنم .
اگه تا اون موقع آماده شد ( اگه وقت ...) براتون مي فرستم
ميخواستم ببينم كه خانم ابراهيمي شعر بلد بود ميرفت شعر خودش را درست ميكرد
سلام . دو روز مريض بودم و اين دكتر شبان شبانه روز سرم به دستم وصل كرد و هيچ كس نپرسيد حالت چطور است . البته من به خاطر اينكه از صداي زنگ تلفنات بدم مي آيد قطعش كرده ام . حالا خودم مي گويم كه حالم خوب است . فكر مي كنم به خاطر شعرها و ديگر نوشته هاي بسيار خوبم بيست هزار نفر خنجي و شايد هم به قول جبرئيل هفتاد ميليون نفر چشمم زده داند . ولي من و جبرئيل زنده ايم .
اميدوارم اولا روز عيد اصلا نباشد و اگر هم باشد روز پنج شنبه نباشد . تا بتوانيم يك نشست ديگر بنشينيم .
چيزي كه بيش از همه وحشت زده ام مي كند مرگ تخيلاتم است . سيلويا پلات .يادداشتها .
---------------------------------------------------------------------------------------
بايد تكاني به خود بدهيم و كاري بكنيم . روياهايمان را به پيشروي واداريم . زندگي بيرويا آنقدر فقير است كه نمي توان تصور كرد . سيلويا پلات . يادداشتها
درود به همگي . به نظرم جلسه ي خوبي بود . از خانم ابراهيمي سپاسگذارم .
راستي محمد جان اميدوارم داستانهايت در جلسه ي بعدي بررسي شود چون جلسه ي داستان است .
شعر خانم خادم به عنوان شعري بسيار ناب در جلسه شناخته شد كه خانم ابراهيمي هم آنرا در صفحه آورده اند . البته به نظرم تمامي شعرها خوب بود . از جمله شعر پگاه كه من نسبت به قسمت آخر آن انتقاد داشتم و فهميدم كه اشتباه مي كنم . اتفاقا همانطور كه آقاي قلي زاده هم متذكر شد كليدي ترين جاي شعر بود .
علت عدم فهم من از شعر اين بود كه مارگارت دوراس را با دقت نخوانده بودم . . من پيشنهاد دادم كه قسمت كوتاه جمله اي كه ربطي به جمله ي مارگارت دوراس ( مرد خوب مرد مرده است ) را در گيومه بگذارند تا خواننده متوجه بشود . البته من انتظار داشتم پگاه شعري جديد بخواند كه نخواند . به هر حال بحث هاي خوبي هم در مورد آرمانگرايي و منطق در شعر و قديس بودن مجنون براي شاعران در گرفت كه خوب بود .
درباره مجنون فروغ مي گويد به نظرم مجنون مازوخيست بوده . يعني خودش را آزار ميداده . و نبايد امروز هم از عشق مجنون در شعرهايمان حرف بزنيم . حرف فروغ درست ولي همه ي ما مي دانيم كه فروغ خودش يك كتاب شعر را شروع كرد بر وزن مثنوي مولانا ولي ناتمام ماند . همچنين اگر شعرهاي فروغ را بخوانيم خوب مي فهميم كه او خودش زندگيش و شعرش و اصلا لحن حرف زدن و نوشتنش مازوخيستي است . مازوخيسم لازمه ي شاعر بودن است . در هر حال فروغ فقط از لحاظ فاصله ي تاريخي و فرهنگي از مجنون دوري مي كند وگرنه او هم مجنون را مجنون مي داند و بزرگ .
سلام ودرود مرا بپذيريد از اين كه دير آمدم شرمنده!
در ضمن محمد جان اين هفته چون موضوع شعر بود در مورد داستان شما صحبت نكردم اما اين هفته قول ميدهم صحبت كنيم چون موضوع داستان است! همگي موفق باشيد!