• وبلاگ : پرسه درخيال
  • يادداشت : نشست ادبي
  • نظرات : 3 خصوصي ، 25 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + جواب جواب (مهرزاد) 

    چرا همانجا نگفتم را خودت خوب مي داني و گفتم . اما قبل از اينكه جوابي بدهم فكر مي كنم نامه ام از كلماتي خالي است و چند جمله اي به شدن پس و پيش. و مطمئنم كه نتوانستي خطم را بخواني كه خودم هم خوب نمي توانم ! دوست دارم به قول سهراب برگردم و چيزي بدان بيافزايم . در هر صورت . من معتقدم كه بيهوده است فكر كنيم صرف ، لذت شهواني آلودن دامان كاغذ را داريم . پيش از اين هم برايت گفتم اگر دقت كني به نام كار مي بيني اثر ادبي نوشته اند يا مي خوانندش . يعني اول قسم اثر مورد توجه و نظر است بعد حتي ادبي بودنش . نويسنده يا هر چه كه مي خواهي اسمش را بگذاري (اديب شاعر يا ...) وام دار آنهايي است كه همان تضاد دروني را برايش به ارمغان آورده اند . تو هم اگر نمي خواندي و نمي ديدي و نمي فهميدي شايد ديگرگون بودي و نه تنها توان آرايش واژه ها را در خود نمي يافتي كه به سخره هم مي گرفتي . يكي نوشته است و در تو گرفته است .حال تو مجبوري بنويسي چرا كه تضاد دانسته هايت و دنياي پيرامونت را مي بيني و تنها راه به چالش گرفتنشان كاغذ است و قلم . مارسل پروست دارد جامعه را به سخره مي گيرد سان دلقكي يا جوكري يا حتي ارسطو وار . گذشته خود را كه آينده چون اويي است تا تو من و تمام تو و من هاي ديگر را دچار درد خوشايند فهميدن كند . و اين لذتش به نظر من حتي از خود نوشتن هم بيشتر است . ما داريم بر كاغذ دنيايي را گرته مي كنيم كه گر چه محال مي نمايد اما تصورش كه محال نيست . من تاكيدم بر وجه رسالتي نويسنده است و مي پندارم حيف است كه نام اديب از هر نوعش را آنقدر پايين بياوريم كه طماعي زر پرست كه تا دم آخر در لذت روي هم نهادن سكه است . و به نظرم نه تنها جاي بحث است كه بايد اين انديشه را به چالش كشيد كه من مي نويسم تا لذت ببرم و به قول تو تنوعي ايجاد كنم در مرداب بيهودگي اطرافم . نظام نثر ما مورچه داستان تو نمي تواند باشد كه جهت سرگرمي به كار آيد . من تا آنجا كه حافظه ياري مي كند مي توانم بگويم ننوشتم جز براي حرف زدن اگر نه مي توانستم در ذهنم آنرا بيافرينم بس فراتر از خام دستي كه به علت گرفتار كردن ذهن در قاب كلمات حرفم را ابتر مي سازد . هيچ نويسنده اي نه آنها كه تو نام برده اي و چه آنهايي كه نام نبرده اي هم بي اثر نبوده اند . ايمان بياوريم دست طبيعت چيزي كم داشت اگر مگس نبود (درست نوشتم يا دارد كاشان زمين لرزه مي آيد ؟) اما در مورد خودت . تو حق داري آنگونه كه خود مي پسندي باشي اما در هر صورت بعنوان روشنفكر نويسنده فعال ادبي يا اگر مي پنداري هيچ كدام اينها نيستي به عنوان كسي كه مشوق ماها بوده است و خط كش روزگار ما ( از همان ابتدا كه گفتي فلان شعر را نگو فلان كتاب را نخوان ) نقش پر رنگي داشته اي و نمي تواني انكار كني . متاسفانه حالا هم نمي شود و برگشت و پشت پا زد . به همين علت است كه ما مدعي هستيم تو خودت نيستي . تو داري خودت را خط مي زني و اين در هيچ صورت قابل رخصت نيست كه حتي قابل درك . خواهي يا نخواهي ما بسياري از بوده هايمان را بر تو بنيان نهاده ايم حال تو اگر وابماني آنهم فرو مي ريزد . اما اگر فكر مي كني ما خودمان اشتباه فهميده ايم و اشتباه كرده ايم بگو تا حداقل بال و پرش ندهيم بگزار همين جا وابماند و در دور روزگار فرو بريزد . تو نه نظام مقدس تو نظم و نظام مايي . يا باش يا ثابت كن كه ما بيهوده مي پنداشته اين چنين .

    اولشان هم منم من اگر اثري ندارم و مي خواهم لذت ببرم فقط ، نميخواهم . ادبيات مخدر و قرص ايكس نيست و من وقتم را با چيزهاي ديگر پر خواهم كرد . (راستي در مورد هشت سالت هم خيلي مطمئن نباش فكر كنم خيلي فرصتي نداري . طبق قرار سريعتر داستانها را به من برسان . هر چند داري پيش بيني من را نابود مي كني اما سعي مي كنم ببخشمت البته اگر داستانهايت حداقل اگر نه كافكا كه در حد صادق هدايت باشد !)

    ---------------------------------------

    در مورد اين وبلاگ ها . نگاه كن نظام و تو نگاه . بحث پراكنده مي شود مثلا همين صحبتهاي ما و نظام در چهار پست جداگانه و بين آن هزار حرف . وبلاگ را براي چنين بحث هايي بنيان ننهاده اند . تمام اين حرفها به يغما خواهد رفت توسط زمان . فوروم را پيشنهاد مي كنم . براي راه اندازي و.. هم كمك خواهم كرد . چرا كه حيفم مي آيد اين همه از بين برود .

    + نگاه به خانم خادم  
    درود . از اينكه به اين وبلاگ سر زديد خيلي خوشحال شدم . اميدوارم باز هم سر بزنيد . اما اي كاش نظر خود را هم مي نوشتيد . حتما متوجه شده ايد كه بحث و تبادل نظر مي تواند به ما ديدگاههاي جديدي ببخشد . شايد شما هنوز به نبوغ شاعري خود شك داشته باشيد يا اصلا خود را شاعر ندانيد ولي با خواندن نظرات اين آگاهي به شما خواهد رسيد كه مي توان اميدوار بود و راه رسيدن به شعرهاي بهتر را براي شما هموار خواهد كرد . پايدار باشيد .
    + نگاه در پاسخ به مهرزاد مقدس  

    دوست عزيز . من نميدانم شما چرا در همان نشست ادبي اعتراض خود را بيان نكرديد كه اگر بيان مي كرديد تبديل به بحثي عمومي و خوب و تبادل نظر مي شد . آنچه از نامه ي شما فهميدم اين بود كه شما از اين گفته ي من كه نويسنده و شاعر فقط براي لذت ذهني خودش مي نويسد ناراحت شده ايد . شما معتقديد كه نويسنده اول بايد به مخاطب خود فكر كند . ولي دوست عزيز نويسنده معلول تضادهاي دروني خود است . اين تضادها او را آزار مي دهد . تعارضها او را به آنجا مي كشاند كه با نوشتن خود را راحت كند . اگر يادداشتها يا خاطرات هر نويسنده اي را بخوانيد چنين درخواهيد يافت . يادداشتها نامه ها و خود داستانهاي كافكا . وولف . پلات . داستايوسكي . نامه هاي گوركي . نامه هاي چخوف . نامه هاي صادق هدايت خصوصا نامه هايش به شهيد نورايي كه تازه اجازه انتشار يافته و..... خوب . نويسنده پس از نگارش يا در حال نگارش لذت مي برد . خودت هم وقتي مي نويسي لذت نمي بري ؟ شما نويسنده ي داستانهاي كوتاه خوبي هستيد . آيا نوشتن اين داستانها براي اتين بوده كه بر جامعه تاثير بگزاريد ؟ بيا اينطوري در نظر بگيريم يا انگار كنيم كه مارسل پروست وقتي در جستجو را مي نوشته به فكر اين بوده كه تاثير خوبي بر جامعه اش داشته باشد . مسخره نيست ؟ مارسل پروستي كه در هشت جلد كتابش تمام جامعه اش را به سخره مي گيرد ؟ او لذت مي برد . اصلا جاي بحث نيست .

    دوست عزيز من هيچوقت نتوانسته ام به عنوان يك فعال ادبي به نتيجه ي دلخواهم دست يابم . البته اين چندان وحشتناك نيست . وحشتناك اين است كه شما مرا به عنوان يك قهرمان به حساب بياوريد و بعد اينگونه از من زده شويد . حرفهاي پوچ من نبايد شما را از آمدن به نشست ادبي باز دارد . بلكه بايد شما را دچار انگيزه كند كه حرفهايتان را بزنيد و سعي در نهادينه كردن فكر خود كنيد . از اينكه گفته ايد دوست داريد به خود بيايم و سعي كنم خودم باشم هم به اين نتيجه رسيدم كه در نظر همگان من خودم را گم كرده ام . پس در اينباره شما با ديگران اشتراك نظر داريد . اما اين را هم بگويم كه وقتي نمانده . به قول شما من هشت سال يا شايد خيلي كمتر به زندگيم نمانده . پس خدا را شكر خيلي زود از شر من و افكار و حرفهاي پوچ من خلاص مي شويد . به اميد ديدار در نشستهاي ادبي .

    + راوي به داستان نويسان  
    + راوي به نظر دهندگان  
    يكي دارد اينجا( در قسمت نظرات) موش يدواند وشايد هم خودش ميدود
    + راوي به نگاه  
    دقيقا من حس شما رو دارم حقيقتي است انكار نابذير است وجاي تاسف دارد كه ما با اين تمدن وپيشينه تاريخي ادبيات داستانيمان عقب تر از غرب باشد
    + فردين شهرياري  

    با سلام

    اميدوارم انجمن بهتر از هميشه با كمك عموم رشد و بالندگي خود را بدست آورد

    سلام.نه مشكلي پيش نيامده فقط يك آدم از ادبيات به دور ديروز داشت حرفهاي را در قسمت نظرات مي نوشت مجبور شدم پيامها را قبل از عمومي شدن در قسمت خصوصي برسي كنم !

    اميد كه دوستان گله اي نداشته باشند!

    امروز نشست ادبي خواهيم داشت طبق قولي كه به محمد داده ايم راجع به داستانش صحبت خواهيم كرد!

    موفق باشيد

    + نگاه  

    سلام . اميد كه امروز نشست ادبي پرباري داشته باشيم .

    در ضمن پيام عمومي ناممكن شده لطفا فعالش كنيد . ممنون و سپاسگذارم.

    + مقدسي  
    انگار اشكالي در ارسال پيام هست . همه ي پيامها را خصوصي مي فرستد . چه بايد كرد . بي زحمت آن پيا براي راوي را عموميش كنيد .
    + مقدسي به راوي  

    از خواندن سبك نوشتاري كافكا لذت بردم . هنوز هم يكي از شيفتگان كافكا هستم . بعضي وقتها با خواندن يادداشتها و نامه هايش از نبوغ نويسندگي اين موجود عجيب ذهنم به هذيان مي افتد .

    از نوشته ات خيلي چيزها ياد گرفتم درباره ي كافكا و به آدرسي كه داده بودي هم رفتم كه بسيار جالب بود

    اي كاش هميشه بيايي و چنين مطالب مهمي را گوشزد كني .

    از تو سپاسگذارم . از تو سپاسگذارم . كافكا. اي كاش چنين به جواني نمي رفت .

    نميدانم تو هم اين حس را داري يا نه كه ادبيات داستاني كشورمان حتي يك هزارم ادبيات دنيا هم نيست ؟ ببين همين كافكا جهان را تكان داده و هنوز ذهن مليونها نفر را به جوش مي آورد ولي نويسندگان ما ........ فقط هدايت را داريم . هدايت هم كه از ادگار آلن پو . جويس . فرويد و كافكا و هزار تا كوفت و زهر مار ديگر معلومات جمع كرده . پس چي مي ماند ؟

    باز هم شپاسگذارم . چيزهاي جديد ياد گرفتم .

    + راوي به دوستان  

    سبك نوشتاري كافكا

    کافکا که در پراگ به دنيا آمده بود زبان چکي را خوب مي‌دانست، ولي براي نشتن زبان آلماني پراگ (Prager Deutsch)، گويش مورد استفاده? اقليت‌هاي آلماني يهودي و مسيحي در پايتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا آلماني پراگ «حقيقي‌تر» از زبان آلماني رايج در آلمان بود و او توانست در کارهايش طوري از آن بهره بگيرد که قبل و بعد او کسي نتوانست.[?]

    با نوشتن به آلماني کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتويي بنويسد که سراسر صفحه را اشغال مي‌کردند، و جملات کافکا اغلب قبل از نقطه? پاياني ضربه‌اي براي خواننده در چنته دارند ـ ضربه‌اي که مفهوم و منظور جمله را تکميل مي‌کند. خواننده در کلمه? قبل از نقطه? پايان جمله است که مي‌فهمد چه اتفاقي براي گرگور سمسا افتاده، يعني مسخ شده[?]

    مشکل ديگر پيش روي مترجمان استفاده? عمدي نويسنده از کلمات يا عبارات ابهام‌آميزي است که مي‌توانند معاني مختلفي داشته باشند. مثلاً کلمه? Verkehr در جمله? آخر داستان «داوري»؛ اين جمله را مي‌توان اين طور ترجمه کرد: «و در اين لحظه، جريان بي‌پايان اتوموبيل‌ها از بالاي پل مي‌گذشت.» ولي کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که هنگام نگارش اين جمله به «انزالي ناگهاني» فکر مي‌کرده‌است.[??] در حالي که ترجمه? رايج براي verkher همان ترافيک است.

    آخه اين قيافه كجاش به بيست ساله ميخوره

    جاي مادر بزرگ منه بچه هم داري خانم ابراهيمي؟

    + نامه اي از مهرزاد مقدس به نگاه  

    قسمت دوم نامه

    حرفهايي كه احساس مي كنم در پشتوي خصوصي قلبت چندان اعتقاد راسخي به آنها نيست . دوست دارم كه دمي خودت باشي . يا حد اقل سعيت را بكني . چرا كه تو قهرماني بودي . نه تنها من را بلكه ديگر دوستان مشتركمان را . و تو آمده اي خط بطلان مي كشي و تمام ؟ ساخته هاي خودت را ويران مي كني . ؟ بحث را گسترده نمي كنم و مجالي هم نمي بينم از برايش . اما اين را وابگو و مرا بگو كه اگر راه خود اشتباه آمده ام بهتر جويم . با احترام . مهرزاد مقدس .

    + نامه اي از مهرزاد مقدس به نگاه  
    هر چه بيشتر مي انديشم كمتر مي رسم به اينكه حضور من بي شباهت نيست به مگسي كه در درياچه اي روي دانايي آب نشسته باشد جهت رفع خستگي . نميدانم كه مي تواند كه كه حتي اعتقاد داشته باشد اين را مثل اينكه با دست خودت گور خود را حفر و در آن دراز بكشي . دوست من ! نوشته هاي ما را اثر ادبي مي دانند . يعني اول بر اثر گذار بودنش تاكيد اشت و بعد بر وجه ادبي آن . پس چرا تو خود معتقدي كه ما خود خواهان زبوني ايم در پستوي كلمات . آيا ناگاه كلماتي وزن مي كنيم و به نخ مي كشيم كه موجب تفريحمان گردد ؟ نمي دانم . اما اين را كه از تو شنيدم نا خود آگاه به آن گفته انديشه كردم . هيچگاه نخواسته ام و به ياد ندارم كه خواسته باشم غوطه خورم در مستي زايش يك قطعه . بيشرمانه ترين كاري كه تو قصد داري بكني اين است كه كلمات را براي لذت خود بخواهي . دوست دارم اين را زنا بنامم و همبستري با كلمات و بدتر . اين كار بيشرمانه اي ست كه تو قصد داري بر سر كلمات هوارش كني . اگر دوني و نالايق دامن كاغذ را آلوده مكن . وگرنه وامدار آنهايي اگر بيهوده سخن فرمايي . عباس معروفي جايي مي گويد مخاطب مهمترين يا پايه ي يك ستون ادبي است . و تو اول بايد بداني كه داري براي كه مي نويسي . حتي اگر اين مخاطب سايه ات باشد . آنگونه كه هدايت مي گويد . من براي سايه ام مي نويسم . اي دوست . شايد مخاطب را گم كرده اي . نمي دانم درست است يا نه چرا كه بسيار دانسته هايم را بر پايه هايي وانهاده ام كه تو بنا كرده اي . و اين سخت آزارم مي دهد . فرو افتادنت را نمي توانم رخصت كنم . حتي به سخره گرفتن خودت را با خرفهاي پوچ كه در اثبات ادعاهاي پوچ واگويه مي كني . حرفهايي كه احساس مي
       1   2      >