ميدانم كه نظرت در مورد شعر نو برمي گردد به نوع تجربه ي شعريت . من نثر ادبي را اينجا نخواندم . نثر ادبي چيز ديگري است . اينجا تصويرهايي تكاندهنده است كه مجال نمي دهد به نثر بودن يا نبودن آن بينديشي . بكر بودن تصويرها و جملات در حد كمال است . انشا يعني نوشتن براي رساندن منظور يا معنايي . نثر ادبي هم تقريبا به همين معناست اما ادبي تر و البته عاشقانگي تر . اما اينجا با چند جمله ي كوتاه روبرو هستيم . كوتاه اما تكاندهنده . من به اين مي گويم شعر .
البته با حرف تو در عدم مطالعه صد در صد موافقم . خود شاعر مي گويد كه حتي فروغ را نخوانده . اين توصيه ي خوب تو را مي پذيرم . براي خود و همه . اما در شعريت شعر ي كه خواندم شك ندارم .
اگر شعرهاي ديگر خانم خادم را هم بخواني آنوقت متوجه مي شوي كه او تسلط عجيبي بر كلمات براي اداي احساسهايش دارد . از تو سپاسگذارم و بحث را دنبال كن . همه ي اين صحبتها به خاطر اين است كه ادبيات ساكت نباشد و اندوهگين . و بهتر شود . تو راوي روايت راويان هستي . بدرود .