• وبلاگ : پرسه درخيال
  • يادداشت : سرزمين من
  • نظرات : 0 خصوصي ، 37 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تولدي ديگر

    من اکنون ايستاده ام و خود را مي نگر م
    که دارم از پس تکه ابرهاي نمودين خويش سر مي زنم.
    طلوع خود را مي نگرم
    و خود را به نرمي و رضايت،
    غرق لذت و اميد،
    تسليم او مي کنم.
    او که مرا در خود مي مکد
    و من همچنان ساکت مي مانم تا تمام شوم!
    نسيم اميد بر چهره ام مي وزد و من،
    در نشئه ي مطبوع نيست شدن هايم،
    غرقه در شکر و اشک،
    در انتظار آنم که از آن پر شوم.
    احساس مي کنم که آن چه اکنون در من مي جوشد،
    سراپايم را فرا مي گيرد،
    تمام"هستن" م را لبريز مي کند.
    همه ي لکه هايي را که از اثر انگشت طبيعت
    بر ديواره هاي"بودن" م مانده بود،مي زدايد.
    مرا در خود مي شويد.
    ديگرم مي سازد و من،
    گرم اين لذت درد آميز تولد خويش،
    ساکت مانده ام.
    اما نمي داني!
    اين که در من فرا مي رسد به عظمت همه ي اين هستي است،
    چه مي گويم؟
    به عظمت ابديت است.
    به عظمت مطلق است و به هراس بي کرانگي!
    سنگيني آفرينش را دارد و جلال خدا را
    و "بودن" من،
    اين قفس تنگ و ناتوان،
    گنجايش آن را ندارد.
    احساس مي کنم که در خود فرو مي شکنم،
    نمي دانم چيست؟ اما بي تابم