چرا همانجا نگفتم را خودت خوب مي داني و گفتم . اما قبل از اينكه جوابي بدهم فكر مي كنم نامه ام از كلماتي خالي است و چند جمله اي به شدن پس و پيش. و مطمئنم كه نتوانستي خطم را بخواني كه خودم هم خوب نمي توانم ! دوست دارم به قول سهراب برگردم و چيزي بدان بيافزايم . در هر صورت . من معتقدم كه بيهوده است فكر كنيم صرف ، لذت شهواني آلودن دامان كاغذ را داريم . پيش از اين هم برايت گفتم اگر دقت كني به نام كار مي بيني اثر ادبي نوشته اند يا مي خوانندش . يعني اول قسم اثر مورد توجه و نظر است بعد حتي ادبي بودنش . نويسنده يا هر چه كه مي خواهي اسمش را بگذاري (اديب شاعر يا ...) وام دار آنهايي است كه همان تضاد دروني را برايش به ارمغان آورده اند . تو هم اگر نمي خواندي و نمي ديدي و نمي فهميدي شايد ديگرگون بودي و نه تنها توان آرايش واژه ها را در خود نمي يافتي كه به سخره هم مي گرفتي . يكي نوشته است و در تو گرفته است .حال تو مجبوري بنويسي چرا كه تضاد دانسته هايت و دنياي پيرامونت را مي بيني و تنها راه به چالش گرفتنشان كاغذ است و قلم . مارسل پروست دارد جامعه را به سخره مي گيرد سان دلقكي يا جوكري يا حتي ارسطو وار . گذشته خود را كه آينده چون اويي است تا تو من و تمام تو و من هاي ديگر را دچار درد خوشايند فهميدن كند . و اين لذتش به نظر من حتي از خود نوشتن هم بيشتر است . ما داريم بر كاغذ دنيايي را گرته مي كنيم كه گر چه محال مي نمايد اما تصورش كه محال نيست . من تاكيدم بر وجه رسالتي نويسنده است و مي پندارم حيف است كه نام اديب از هر نوعش را آنقدر پايين بياوريم كه طماعي زر پرست كه تا دم آخر در لذت روي هم نهادن سكه است . و به نظرم نه تنها جاي بحث است كه بايد اين انديشه را به چالش كشيد كه من مي نويسم تا لذت ببرم و به قول تو تنوعي ايجاد كنم در مرداب بيهودگي اطرافم . نظام نثر ما مورچه داستان تو نمي تواند باشد كه جهت سرگرمي به كار آيد . من تا آنجا كه حافظه ياري مي كند مي توانم بگويم ننوشتم جز براي حرف زدن اگر نه مي توانستم در ذهنم آنرا بيافرينم بس فراتر از خام دستي كه به علت گرفتار كردن ذهن در قاب كلمات حرفم را ابتر مي سازد . هيچ نويسنده اي نه آنها كه تو نام برده اي و چه آنهايي كه نام نبرده اي هم بي اثر نبوده اند . ايمان بياوريم دست طبيعت چيزي كم داشت اگر مگس نبود (درست نوشتم يا دارد كاشان زمين لرزه مي آيد ؟) اما در مورد خودت . تو حق داري آنگونه كه خود مي پسندي باشي اما در هر صورت بعنوان روشنفكر نويسنده فعال ادبي يا اگر مي پنداري هيچ كدام اينها نيستي به عنوان كسي كه مشوق ماها بوده است و خط كش روزگار ما ( از همان ابتدا كه گفتي فلان شعر را نگو فلان كتاب را نخوان ) نقش پر رنگي داشته اي و نمي تواني انكار كني . متاسفانه حالا هم نمي شود و برگشت و پشت پا زد . به همين علت است كه ما مدعي هستيم تو خودت نيستي . تو داري خودت را خط مي زني و اين در هيچ صورت قابل رخصت نيست كه حتي قابل درك . خواهي يا نخواهي ما بسياري از بوده هايمان را بر تو بنيان نهاده ايم حال تو اگر وابماني آنهم فرو مي ريزد . اما اگر فكر مي كني ما خودمان اشتباه فهميده ايم و اشتباه كرده ايم بگو تا حداقل بال و پرش ندهيم بگزار همين جا وابماند و در دور روزگار فرو بريزد . تو نه نظام مقدس تو نظم و نظام مايي . يا باش يا ثابت كن كه ما بيهوده مي پنداشته اين چنين .
اولشان هم منم من اگر اثري ندارم و مي خواهم لذت ببرم فقط ، نميخواهم . ادبيات مخدر و قرص ايكس نيست و من وقتم را با چيزهاي ديگر پر خواهم كرد . (راستي در مورد هشت سالت هم خيلي مطمئن نباش فكر كنم خيلي فرصتي نداري . طبق قرار سريعتر داستانها را به من برسان . هر چند داري پيش بيني من را نابود مي كني اما سعي مي كنم ببخشمت البته اگر داستانهايت حداقل اگر نه كافكا كه در حد صادق هدايت باشد !)
---------------------------------------
در مورد اين وبلاگ ها . نگاه كن نظام و تو نگاه . بحث پراكنده مي شود مثلا همين صحبتهاي ما و نظام در چهار پست جداگانه و بين آن هزار حرف . وبلاگ را براي چنين بحث هايي بنيان ننهاده اند . تمام اين حرفها به يغما خواهد رفت توسط زمان . فوروم را پيشنهاد مي كنم . براي راه اندازي و.. هم كمك خواهم كرد . چرا كه حيفم مي آيد اين همه از بين برود .