برگردان: مهشيد اميرشاهي هنگامي که در را کوبيدند خانم و آقاي گوسفند با دختر عزيز و لذيذشان در اتاق نشيمن نشسته بودند. دختر گفت: آقايي دم در است. مادرش گفت: جاروفروش است. پدر محتاط از جا برخاست و از پنجره به بيرون نگاه کرد و گفت: گرگ است، من دمش را ميبينم. مادر گفت: خرنشو، جاروفروش است و دمي که تو ميبيني جاروست، و به سمت در رفت و آن را گشود و گرگ وارد شد و دختر را برداشت و گريخت. مادر گوسفندوار اعتراف کرد: حق با تو بود. نتيجة اخلاقي:هميشه حق به جانب مادر نيست.(خطي که زير هميشه کشيده شده است از طرف پدر و دختر و خود من است.) برگرفته از کتاب مرجان 3 نسخه قابل چاپشناسه : PS1479تاريخ ارسال : چهارشنبه 07 شهريور 1386
برگردان: مهشيد اميرشاهي
هنگامي که در را کوبيدند خانم و آقاي گوسفند با دختر عزيز و لذيذشان در اتاق نشيمن نشسته بودند. دختر گفت: آقايي دم در است. مادرش گفت: جاروفروش است. پدر محتاط از جا برخاست و از پنجره به بيرون نگاه کرد و گفت: گرگ است، من دمش را ميبينم. مادر گفت: خرنشو، جاروفروش است و دمي که تو ميبيني جاروست، و به سمت در رفت و آن را گشود و گرگ وارد شد و دختر را برداشت و گريخت. مادر گوسفندوار اعتراف کرد: حق با تو بود. نتيجة اخلاقي:هميشه حق به جانب مادر نيست.(خطي که زير هميشه کشيده شده است از طرف پدر و دختر و خود من است.)
برگرفته از کتاب مرجان 3