اين نوشته اي از برتولد برشت است كه در مورد كتابخواني است و نظر او در مورد ادبيات متعهد را نشان مي دهد . البته در آن برهه از زمان ادبيات متعهد و شاعه آن از طرف روشنفكراني چون او بديهي بود . وقتي هيتلر هست بايد متعهد نوشت . (نگاه)
برگردان: بهرام حبيبيبسياري از مردم را مي?بينيم که کتاب مي?خوانند. اين هنر مشکلي است که کسي به آن?ها نياموخته است. دانش قبلي آن?ها نه براي تشخيص ضعف?ها و نه براي تشخيص خوبي?هاي کتاب کافي است. صحبت از کتاب?هاي علمي نمي?کنم که براي خواندن اکثر آن?ها بايد علم داشت تا علم به دست آورد. خواندن قصه?ها هم مشکل است. اغلب نويسنده در چشم به هم زدني موفق مي?شود خواننده را به دنياي کتاب خود متوجه کند؛ بيش از آن?که کتاب توجهي به دنياي او داشته باشد. خواننده بر سرکتابي که بايد دنيا را توصيف کند از دنيا غافل مي?شود. نويسنده با چند فن که آموختن آن آسان ولي پي بردن به نيرنگ آن مشکل است، هيجاني توليد مي?کند تا خواننده توجه به اصل مطلب را فراموش کند؛ از اين طريق که با کنج?کاوي تحريک شده دنبالة داستان را مي?طلبد. دروغ?هايي که تا اين لحظه خوانده فرو مي?دهد تا دروغ?هاي بعدي را بخواند. نوشته?اي که به خواننده مهلت دهد، کتاب را گه?گه کنار بگذارد، تا در خوانده?ها تأمل کند و حرف نويسنده را با انديشة خود بسنجد، کمي ضعيف به شمار مي?آيد. مي?گويند چنين نويسنده اي نمي?تواند خواننده را در اختيار در بياورد. بنا بر زيبايي?شناسي معمول بايد انديشه نويسنده يکسره پنهان و به?قدر ممکن غيرقابل تحليل باشد. علاوه براين خواننده بايد از خود بپرسد که نويسنده چه مي?خواسته و تا چه اندازه به خواست خود رسيده است. در حقانيت قتل بحثي نيست بايد دانست که عمل با فن و شيوه انجام شده يا نه.در واقع بايد کتاب را چون نوشتة اشخاص متهم به جرم – که نويسندگان جز اين نيستند – خواند. مگر مي?شود با خوش?بيني نوشتة اشخاصي را پذيرفت که کمک مي?کنند تا مردم بي?چاره، دسته دسته به جنگ?هاي خونين رانده شوند و يا خودشان از بي?چارگي به ميدان جنگ رانده مي?شوند. اين?ها کساني?اند که گندم را مي?گندانند و مردم را از گرسنگي مي?کشند! اين?ها کساني?اند که يا لگد مي?زنند و يا مي?گذارند لگدشان بزنند.