داستان را دوباره خواندم . باز هم مي بينم داستان خوبي است و شايد خيلي روي آن كار شده باشد . خانم قادرپور توانسته است تا حد زيادي نثرش را دلپذير كند . طوري كه خواننده نميتواند حتي از يك كلمه بگذرد .
اما در پاراگراف اول يا دوم است كه جوان در كيوسك تلفن است نويسنده نوشته : با خود گفت :
به نظرم اگر مي نوشتند : گفت بهتر بود ويا اينكه اصلا بايد نوشت گفت نه : با خود گفت چرا ؟
چون داستان از زاويه ديد كيوسك تعريف مي شود و بايد كيوسك بشنود . اگر با خود و در ذهن خود گفته نميتوان زاويه ديد را توجيه كرد .
در جاي ديگر هم زاويه ي ديد ناگهان داناي كل مي شود . مخصوصا در پايان . هر چند خواننده آنقدر در داستان غرق مي شود كه به اينها توجه چنداني نمي كند اما اينها را بايد جدي گرفت
من متوجه هستم كه نويسنده مي تواند زاويه هاي ديد را تند تند عوض كند ولي وقتي منحصر به فرد بودن يك داستان در ايتدا انتخاب زاويه ي ديد عالي و غير تكراري و تكنيكي مثل اين داستان است بايد حواسمان باشد كه تا پايان به آن وفادار باشيم .
حرفهاي زيادي درباره ي اين داستان مي توان نوشت كه فعلا از طرف من كافي است .
باز هم به خانم قادرپور به خاطر اين داستانشان تبريك مي گويم
و از شما خانم ابراهيمي هم ممنون كه حوصله كرديد و اين داستان را آورديد براي همه . سپسگذار . پايدار باشيد .