هر نويسنده اي فقط مي خواهد اين را بگويد : من روان پريشم
رولان بارت . لذت متن
نامه هاي ساعدي به دوستانش خيلي كم نشر مي شود و دليلش هم اين است كه ساعدي در نامه هايش حتي بيش از صادق هدايت از بي مايگي زندگي و روزمرگي احمقانه اي كه به آن دچار است مي نالد و هميشه از پوچي زندگي حرف مي زند .
ولي در اين نامه چيزي كه محسوس است ناله ي او براي از دست دادن وقت نوشتن و خواندن است و دلش مي خواهد بنويسد و نمي تواند . ساعدي بيشتر كار سياسي كرد تا نويسندگي و شايد به همين خاطر است كه خودش در آخرين نامه اش مي نويسد نوشته هاي من از تكنيك و مايه ي ادبي خاص خالي است .
بله . اگر او خودش را فقط وقف نويسندگي و ادبيات كرده بود با آن ذخن پيچيده اش چيزي كم از هدايت و گلشيري و بهرام صادقي نداشت .
اين است كه من معتقدم ادبيات وسيله نيست و اگر كسي بخواهد چنين كند به نوشتن خودش ظلم كرده است .
الان نزديک دو سال است که در اين?جا آواره?ام و هر چند روز را در خانة يکي از دوستانم به سر مي?برم. احساس مي?کنم که از ريشه کنده شده?ام. هيچ?چيز را واقعي نمي?بينم. تمام ساختمان?هاي پاريس را عين دکور تئاتر مي?بينم. خيال مي?کنم که داخل کارت پستال زندگي مي?کنم. از دو چيز مي?ترسم: يکي خوابيدن و ديگري از بيدار شدن. سعي مي?کنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديک صبح بخوابم. در فاصلة چند ساعت خواب، مدام کابوس?هاي رنگي مي?بينم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهايي، نام کوچه پس?کوچه?هاي شهرهاي ايران را با صداي بلند تکرار مي?کنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکيت را به?طور کامل از دست داده?ام، نه جلوي مغازه?اي مي?ايستم، نه خريد مي?کنم، پشت و رو شده?ام. در عرض اين مدت يک بار خواب پاريس را نديده?ام. تمام وقت خواب وطنم را مي?بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهي شده برگردم به داخل کشور. حتي اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده?اند. همه چيز را نفي مي?کنم. از روي لج حاضر نشد زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يک نوع مکانيسم دفاعي مي?دانم. حالت آدمي که بي?قرار است و هر لحظه ممکن است به خانه?اش برگردد. بودن در خارج بدترين شکنجه?ها است. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من هم متعلق به آن?ها نيستم. و اين چنين زندگي کردن براي من بدتر از سال?هايي بود که در سلول انفرادي زندان به سر مي?بردم. در تبعيد، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشي نزنم. از روز اول مشغول شدم. تا امروز چهار سناريو براي فيلم نوشته?ام که يکي از آن?ها در اول ماه مارس آينده فيلم?برداري خواهد شد. اين سناريو کاملاً در مورد مهاجرت و دربه?دري است و يکي از سناريوها جنبة«آله گوريکال» (تمثيل?گونه) دارد به نام مولوس کورپوس. در ضمن، دست به کار يک نشرية سه ماهه شده?ام به نام الفبا که تا امروز سه شمارة آن منتشر شده و هدف از آن زنده نگه داشتن هنر و فرهنگ ايراني است. بله، مشکلات زبان به شدت مرا فلج کرده است. حس مي?کنم چه ضرورتي دارد که در اين سن و سال زبان ديگري ياد بگيرم. کنده شدن از ميهن در کار ادبي من دو نوع تأثير گذاشته است: اول اين?که به شدت به زبان فارسي مي?انديشم و سعي مي?کنم نوشته?هايم تمام ظرايف زبان فارسي را داشته باشد. دوم اين?که جنبة تمثيلي بيشتري پيدا کرده است و اما زندگي زندگي در تبعيد، يعني زندگي در جهنم. بسيار بداخلاق شده?ام. براي خودم غيرقابل تحمل شده?ام و نمي?دانم که ديگران چگونه مرا تحمل مي?کنند. دوري از وطن و بي?خانماني تا حدود زيادي کارهاي اخيرم را تيزتر کرده است. من نويسندة متوسطي هستم و هيچ?وقت کار خوب ننوشته?ام. ممکن است بعضي?ها با من هم?عقيده نباشند. ولي مدام، هر شب و روز، صدها سوژة ناب مغز مرا پر مي?کند. فعلاً شبيه چاه آرتزيني هستم که هنوز به منبع اصلي نرسيده، اميدوارم چنين شود و يک?مرتبه موادي بيرون بريزد.
به نقل از کتاب: پژوهش?گران معاصر ايران – هوشنگ اتحاد – نشر فرهنگ معاصرحروف?چين: فريبا حاج?دايي
درود . از گزارش و اينكه حوصله كرده ايد شعرها را اورده ايد سپاسگذارم . پايدار باشيد .
محمد جان سلام . اميد كه خوب باشي . پايدار باشي و داستانهايت كجايند ؟
-------------------------------
هر سه شعر قشنگ بود
سلام................